زمزمه ای با همشهریان خسروشاهی .

ساخت وبلاگ
نویسنده : ن. بیگی خسروشاهی

بیاد می آورم  چند سال پیش را که با همسرم، آقای بختیاری می نشستیم و ساعتها در مورد خسروشاه صحبت می کردیم .
او درد دلهایش را برایم می گفت :
« این شهر عظمت زیادی داشته . روزگاری برو و بیایی داشته. غصه می خورد که شهری با این پیشینه ی تاریخی غنی و شهری با این همه عالم، حکیم و نخبه ی علمی اقتصادی صنعتی و ... چه شد که به این روز افتاد . »
او می گفت و آه می کشید و آرزوهایی را که برای زادگاهمان داشت برایم می شمرد :
میشود فرهنگسرا را گسترش داد و تمام هنرمندان شهر را بدانجا کشاند و نمایشگاههای خوشنویسی و نقاشی و جلسات شعرخوانی با حضور تمامی شعرا با هر فکر و اندیشه ای براه انداخت.
میشود هنرمندان عرصه ی  موسیقی این شهر کنسرتها و برنامه های خود را در این فرهنگسرا اجرا کنند.
میشود  فعالیتهای نمایشی و تئاتر طنز  در این شهر در سطح بالایی اجرا شود .
می شود کلاسهای آموزش نمایش و... براه انداخت.
آرزوی مرمت کاروانسرا و تبدیل آن به بازارچه ای برای معرفی محصولات کشاورزی و صنایع دستی خسروشاه و... را  با همکاری مردم و مسئولان داشت.
فکر مرمت مقابر، مساجد تاریخی و خانقاه ها و مکتبخانه ها و  سایر آثار و بناهای تاریخی فرهنگی شهر جهت جذب توریست را در سر می پروراند.
به فکر دعوت از خسروشاهی های برجسته و موفق به خسروشاه از طرف مسئولان و دست اندرکاران و استفاده از تجربیات آنها که با ایده ها و هوش سرشار خود، باعث پیشرفت خیلی از کشورهای دنیا در زمینه های اقتصادی، صنعتی ، علمی و فرهنگی و آموزشی شده اند و افکار دیگر .  

... او می شمرد و من غافل از همه جا می گفتم :
نمی شود اینها همه فکر و خیال است . در عمل نمی شود. مردم این شهر غریبه پرستند .
و او دوباره آهی می کشید،  به فکر فرو می رفت و می نوشت.
گاهی با او هم عقیده می شدم و گاهی هم نکوهشش می کردم که بس است دیگر. کمی هم به فکر زندگی خودمان و آینده ی فرزندمان باشیم. این مردم غریبه پرستند. مردم این شهر همه به فکر  منافع فردی خود هستند و بخاطر همین است که روز به روز داریم از همه ی همسایگانمان که روزگاری تبعه ی ما بودند،عقب می افتیم. اگر اینجوری نبود حالا ما هم برای خود کسی بودیم و شهرمان در ایران که سهل است حتی  در دنیا مطرح بود.
چند سالی بود بدین منوال می گذشت تا اینکه سال قبل فکری بخاطرم رسید.
به فکر جمع آوری مطالبی افتادم  که همسرم تا به حال نوشته و من تمام آنها را داخل پوشه ها جمع کرده و گاهی هم مطالبی را تایپ و بایگانی و بنابه خواست ایشان در وبلاگ و دیگر صفحات مجازی انتشار میدادم .
 بالاخره باهم به فکر چاپ کتابی در مورد تاریخچه ی خسروشاه افتادیم که تمام مطالب را یکجا در آن کتاب بیاوریم.  حالا کتابی حدودا سیصد صفحه ای در دست داریم و می خواستیم به چاپ برسانیم.
ولی فعلا صلاح دیدیم دست نگهداریم چون می بینیم که این شهر خیلی حرفها برای گفتن دارد. هر روز که  می گذرد مطلب تازه، خبر تازه و ناگفته ها و ندانسته هایی برایمان آشکار می شود . تازه هایی در می یابیم . با کسانی آشنا می شویم که همشهریمان بودند و ساکن شهرهای دیگر و ما آنها را نمی شناختیم. و خیلی عوامل دیگر باعث شد در چاپ و انتشار کتاب عجله ای نداشته باشیم.
اینها همه دلیل این شد تا فعلا دست نگه داریم تا بلکه به امید خدا بتوانیم کتابی با شکوه در شأن و منزلت و جایگاه شهر عزیزو شهروندانمان گردآوری کنیم که تا دنیا دنیاست ماندگار شود و بتواند موجبات بیداری و آگاهی هر چه بیشتر مردم و مسئولان در راستای رشد و شکوفایی دوباره ی این شهر را  فراهم آورد.  
حالا که افکارم متحول شده و مسئولیتی را  برعهده گرفته ام که اگر هم بخواهم دیگر نمی توانم از آن شانه خالی کنم.
حالا که بعنوان اولین بانوی خسروشاه دوشادوش همسرم بفکر ترویج فرهنگ گم شده در بین همشهریان و شناساندن منزلت خسروشاه و خسروشاهیها به شهروندان و حتی به تمام مردم ایران و جهان افتاده ام پس دیگر نباید لحظه ای غافل باشم .چون از خیلی کارها عقب مانده ایم.
چون فردا خیلی دیر است!   
مدتیست که حال عجیبی دارم .
از اینکه باعث میشوم یک نفر،حتی یک نفر عقیده اش در مورد زادگاهش به کلی عوض بشود ،
از اینکه خودم و هویتم را شناخته ام، اینکه می دانم آدم بی ریشه ای نیستم،
از اینکه متعلق به خاک خسروشاه هستم و حس غرور و شعف خاصی نسبت به این موضوع دارم،
اینکه میدانم برای فرزند خودم و همه ی فرزندان این شهر  چه آینده ی درخشانی دارد رقم می خورد،
احساس عجیبی دارم و خدای خودم را شاکرم.
خوب وقتی از خواب غفلت بیدار شدم و از اینکه می بینم همنوعان خودم، بانوان این شهر هم دارند یکی یکی از خواب بیدار میشوند، همانهایی که داشتند خودشان را گم می کردند و از خسروشاه و خسروشاهی بودن فرار می کردند ، دارند کم کم اصالت خودشان را درک می کنند و به اصل خودشان بر میگردند خیلی خوشحالم. نمی دانم با چه کلماتی این احساسم را بیان کنم.  
وقتی می بینم بعد از این همه تلاش و  خون دل خوردن همسرم و تلاش او برای آگاه سازی هر قشری از همشهریانمان با جایگاه خود و بالا بردن انگیزه ی آنها برای شناساندن هنر خود ، بالاخره هر کدام از این همشهریان و هنرمندان به روش و شیوه ی خودشان برای شناساندن  شغل و  یا هنر خود در شرف انجام اقداماتی هستند .
وقتی می بینم کم کم سطح فرهنگی و شعور اجتماعی مردم این شهربالا می رود مطمئنم که طولی نخواهد کشید ، خصلت غریبه دوستی و بیگانه پروری و بخل و تنگ نظری نسبت به همشهریان خود، از این شهر رخت خود را بر خواهد بست و جای آنرا یکدلی و حمایت از همدیگر برای پیشرفت همه جانبه ی این شهربه نفع همگان خواهد گرفت.
درست است هنوز اول راه هستیم . می دانم که هنوز خیلی کارها هست که برای این شهر باید انجام شود .
ولی نکته ای هست و آن عبارت از اینکه :
تا زمانی که دیدگاه تک تک افراد این شهر درمورد زادگاهشان متحول نشود ، تا زمانی که فرد به فرد شهروندان این شهر در مورد خاک و دیارشان با تمام وجود احساس مسئولیت نکنند و آن ارزشی که باید و شاید برای آن قائل نباشند ؛ حتی اگر بزرگترین سیاستمداران و اقتصاد دانان و عالمان و هنرمندان هم برای جبران عقب ماندگی این شهر پا پیش بگذارند و بخواهند شکوه گذشته ی خسروشاه را به آن برگردانند،  قادر به این کار نخواهند شد و بی هیچ نتیجه ای دوباره راهی دیار غربت خواهند شد . و خدای ناکرده به بن بستی دچار می شویم که دیگر هیچ گونه راهی برای رهایی از آن نخواهیم یافت.
بنابراین از تمام مردمان مهربان و خونگرممان خواهشی خواهرانه دارم :
همشهریان عزیزم ! خواهش میکنم در رفتار و اخلاقیات و طرز تفکرمان تجدید نظر نماییم .
بزرگان و روشنفکرانمان را دوست بداریم !
از جزئی نگریها بپرهیزیم و به کل جامعه مان بنگریم !
چراکه :
انَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ
 خداوند سرنوشت هیچ قوم ( و ملّتی) را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!


برچسب‌ها: خسروشاه_خسروشاهی_خسروشاهیان_خسروشاه
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۶ساعت 7:41  توسط   | 
شعر: پولدو پول ؛ استاد بنایی خسروشاهی...
ما را در سایت شعر: پولدو پول ؛ استاد بنایی خسروشاهی دنبال می کنید

برچسب : زمزمه,همشهریان,خسروشاهی, نویسنده : elyar-khosrowshahi بازدید : 257 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 10:26